ساعت ۲۳:۰۳ دهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
هر طور که بود با تب و آبریزش بینی و سوزش گلو شدید و عطسه های رگباری ۱۲ ساعت پشت فرمون نشستم و برگشتیم به مشهد . بعدش چی شد ؟ اینقدر حال جفتمون بد شد که فرداش جای استاژر تو درمانگاه به عنوان مریض نشستیم 🙂
الان که دارم مینویسم حالم خیلی بهتره .
راستی مجبور شدم به جای اعصاب بخش پوست رو بردارم چون اون آخر ظرفیتش پر شده بود و اگر میخواستم پره بدم باید این جا به جایی رو انجام میدادم .
حالا منم انداختن تو یه گروه اکیپ دختر که با هم درگیرن و تکلیفشون با خودشون مشخص نیست و کلی دعوا و بحث دارن در مورد تقسیم بندی درمانگاه ها .
الان وضعیتم چطوره؟ همین الان الان رو میگم ها 🙂
اعصاب تخمی ! لوله سینک ظرفشویی خراب شده و شیلنگ آب تصفیه از یه سوراخیش زده بیرون که اصلا مشخص نیست از کجا !
مشکل چیه؟ من هیکلم گندهست جا نمیشم زیر سینک 😁
نخندید واقعا اعصابم داغونه :))
شدیدا هم دلم پیتزا و فست و فود ازین آت آشغال ها میخواد :))
اما رژیم دارم و در این برزخ گیر کردم 🙂
خلاصه اش اینکه اعصابم خورده و گرسنه چی ازین بد تر ؟ 🙂
بگذریم خواستم اینجا یکم بنویسم بلکه خالی شم پایان