ساعت ۲۳:۱۰ بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
در این لحظه از زندگی از خودم خیلی ناامید هستم
حس میکنم ارادهام خیلی سست شده و آدم بهونه گیر مزخرفیم که نشسته یک جا و هیچ کار رو به جلویی انجام نمیده و فقط حرف مفت میزنه.
چند وقتیه خیلی خیلی خسته و کم حوصله هستم .
روز هام اینطوری میگذره که مدام در حال فکر کردن در مورد کارهایی هستم که انجام نمیدمشون و موکول میکنم به روز بعد.
یه تیکه پازلی گم شده این وسط .
فعلا خیلی ناراحتم ازین وضع .
تصمیم دارم از دوباره نماز خوندن رو شروع کنم حس میکنم خیلی از خدا دور شدم چند مدتیه .
توکل به خدا .
پایان