
ساعت۱۹:۵۴ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲
سرم داره دود میکشه از استرس و بلاتکلیفی. امسال دیگه تصمیم گرفته بودم با وام ازدواج و قرض و قول از مستأجری دربیایم ،شدیدا پول کم داریم برای خرید خونه .
همه پلن های ممکن رو دارم برای بیرون اومدن ازین وضعیت بررسی میکنم. حتی با دانشگاه قزوین هم برای مهمان گرفتن موقت صحبت کردم .
هر جور حساب کتاب میکنم به در بسته میخورم و جیب خالی.
کاش یه بزرگتری بود باهاش صحبت میکردم یکم آرومم میکرد . شاید فردا اگر تو اتاق عمل فرصت شد با دکتر بیرجندی یا دکتر محمودی صحبت کنم .
قرارداد خونه تا آخر مهر ماهه و باید سریع تر یه تصمیمی بگیریم .
چیزی که میدونم اینه که کنترل این استرس و اضطراب برام سخت شده ، کلاس های اعصاب رو یکی در میون میرم و فوقالعاده بی نظم شدم. آخر استاژری به تر تر افتادم . پاییز زمان تمدید قرارداد خونهست و به همین دلیل این چند سال پاییز همیشه همراه بوده با تروما های روحی روانی مختلف .
بایت خودمو جمع جور کنم و منطقی با مسئله برخورد کنم تا حداقل این بخش اعصاب لعنتی رو پشت سر بذارم .
قوی باش پسر
پایان