
ساعت ۱۸:۰۵ پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ماه ۱۴۰۳
یک ساعت و بیست و پنج دقیقه دیگه کشیکم شروع میشه و از صبح کار های بخش رو انجام میدادیم
الان یهو یادم افتاد دوتا خلاصه بخش جراحی زنان مونده و باید حرفامو کوتاه کنم .
خلاصه بگم ؟ خیلی فکر کردم این چیزی نیست که من از زندگی بخوابم
نیست واقعا
در این حد نیست که حاضرم بعد از فارغ التحصیلی پا تو مسیر دیگهای بذارم
شاید صنعت پزشکی تا کار درمانی.
فعلا اما باید تحمل کنم، از شادی های کوچک لذت ببرم تا که گذر کنم ازین برهه.
شاید مدتی SSRI شروع کنم تا اضطرابم کمی کمتر شه و مودم بالاتر بیاد .
میبینی زندگی چجوریه؟ تو ۱۸ سالگی یه تصمیمی بگیری که تا آخر عمر گوه خوردمش باقی میمونه .
پزشکی از دور قشنگ بود …
هر روز آسیبی که بهم میزنه رو بیشتر از روز گذشته لمس میکنم ..
پایان