
ساعت ۲۰:۳۲ دقیقه پنجشنبه هشت آذر ۱۴۰۳
تایم آفمه و تو پاووین بیمارستان ولایت روی تخت دراز کشیدم و بیست و یکمین کشیک داخلی رو دارم سپری میکنم.
واقعیتش رو بخواید داخلی نم نم داره حوصله سر بر میشه.
نم نم دیگه حوصله کشیک دادن ندارم و اونوطوری که باید دل به کار نمیدم
شاید یکم روحی خستم.
فکر برگشت به مشهد کمی اضطراب میده بهم . واقعیتش حوصله حل و فصل مجدد خیلی چیزایی که سعی کردم دوری کنم ازشون رو ندارم .
نمیدونم چرا کلا خسته ام 🙂 یکم افت عملکرد دارم و باید حتما فکری برای این مسئبه کنم .
به دلم افتاده شنبه رو مرخصی بگیرم تنهایی برم شمال فردا .
شاید چنین چیزی خیلی حال و هوامو عوض کنه ها؟ نمیدونم واقعیتش.
فقط میدونم خسته خسته خسته ام …
بهتره بهش معنا ندم و یه خستگی ساده قلمدادش کنم، والا مگه کم بدبختی داریم حالا بیام یه ایلام بچسبمونم به خودم؟ 🙂
ولش فعلا خداحافظ 🙂