مضطرب

ساعت ۲۲:۵۲ بیست و دوم اسفند ماه ۱۴۰۱

چون این روز ها اضطرابم بیشتره ، بیشتر می‌نویسم بلکه کمی آروم شم .

اول دوست داشتم تو اینجا به زبان ادبی و پر از تشبیه و استعاره های زیبای ادبی بنویسم اما فکر می‌کنم در اون قالب از حمید و احساسات واقعیم خیلی به دور می‌شم ، پس همینطور ساده و بی آلایش می‌نویسم .

ناگفته نماند که دیروز آشتی کردیم‌ و اوضاع آرومه 🙂

امروز دو شنبه‌ست و سه روز دیگه یعنی پنجشنبه صبح و ظهر امتحان عملی و نظری پایان بخش روانپزشکی دارم .

بعدش می‌رم پیش استاد سرکار و ۱۴۰۱ تمام !

دوست دارم برای استاد به خاطر فرصتی که در اختیارم گذاشت و بهم اعتماد کرد یک هدیه بگیرم ، شاید یک قاب موبایل.

قاب موبایل بنده خدا انگار از غار اصحاب کهف درومده :))

استاد انسان دوست داشتنیه و خیلی دوستش دارم .

دارم نم نم به ارتوپدی علاقه مند می‌شم خدارو چه دیدید شاید روزی خودم رو در قامت یک جراح ارتوپدی ببینم .

برای امتحان یکم استرس دارم و همین باعث می‌شه درسا بیشتر رو هم تلنبار بشن.

راستی امشب خیلی ناگهانی یکی از اساتید اطفال مون بهم زنگ زد و به خاطر تلاش هام در بخش ازم تشکر کرد و گفت که چند نمره ای بهمون ارفاق می‌کنه، خیلی خوشحال شدم . خیلی خیلی .

خب دیگه حرف دیگه ای ندارم از هر دری سخن گفتم تقریبا :))

سهیل هم هفته دیگه مراسم دفاعش دعوتم کرده و خیلی خوشحالم 🙂

پایان

Written by

دیدگاهتان را بنویسید