مبهم

ساعت ۰۰:۱۷ بیستم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲

از وقتی از رودسر برگشتیم و مشغول بیمارستان و بخش شدیم یکم زمان برد تا ذهنمو مرتب کنم و ببینم با خودم چند چندم و از رویداد های ماژور پیش رو چی می‌خوام .

فعلا تصمیم گرفتم اروم اروم حرکت کنم و نم نم به ساعت مطالعه دلخواهم برسم .

این روز ها ibs ام تقریبا هر روز صبح گاه و بیگاه وسط کلاس یا درمانگاه اذیتم می‌کنه و به صورت ناخودآگاه استرس و اضطراب زیادی رو حتی برای کار های کوچکی تجربه می‌کنم و اوضاع از دستم خارج می‌شه.

برای دوشنبه هفته دیگه وقت فوق تخصص گوارش گرفتم بلکه از دوباره تحت درمان قرار بگیرم و کمی اوضاع استیبل بشه .

ترس از شکست ؟ کمال گرایی؟ آره هنوز در حال جنگ با این دو بزرگوار هستم و هر روز تلاش می‌کنم بهتر از قبل باشم . در کل وضعیتم از زمستون پارسال خیلی بهتره .

شدم مثل یک طبل تو خالی . پر برنامه و ایده اما در عمل ناکام .

نمی‌دونم چرا ولی در این لحظه از خودم بدم میاد .

راستی دیروز رفتم پیش استاد و نمی‌دونید چقدر خوشحال شدم از دیدنش. خیلی خیلی خیلی . استاد دوست داشتنی ❤️

فعلا برنامه بر این شد پایان نامه مو با گروه ارتوپدی بردارم تا ببینیم بعداً چی می‌شه.

اینکه امروز نتونستم برنامه درسی مو انجام بدم با اینکه خیلی سبک بود ناراحتم .

شبا خواب و استراحت خوبی ندارم و روز های بی کیفیت و خسته کننده‌ای رو پشت سر می‌گذرونم ، قطعا باید برای این مسئله فکری کنم … ‌‌‌

به خودم روز های بهتر و حمید «از کرده خود راضی» تری رو قول می‌دم .

پایان

Written by

دیدگاهتان را بنویسید