
ساعت ۲:۰۰ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
امروز کلا رو مود نبودم خیلی دلم گرفته بود و عین جنازه افتاده بودم گوشه خونه و با سگ سیاه افسردگی تیله بازی میکردم .
تصمیم داشتم همینطوری هم ادامه بدم تا اینکه یهو یه ندای درونی زد در کونم و گفت پاشو گشاد خان برو باشگاه و با دنیای بیرون آشتی کن شاید فرجی شد و راستشو بخواید؟ اره واقعا فرجی شد 🙂
تو باشگاه یک ساعتی هوازی کار کردم و بعدش رفتم دنبال آقای امیر محمد دونی و بعدش رفتیم یه رستوران ایتالیایی خوب .
یه پیتزا دونفره گرفتیم و تو پارک رو به دریاچه نشستیم پیتزا خوردیم و کلی راجع به فیلم هایی که ای چند مدت دیدم گپ زدیم . آخ که چقدر کیفیت پیتزاش معرکه بود . اسمش آنمیل هست و تازه باز شده . حتما یه سری بزنید .
خیلی به خودم افتخار میکنم خیلی خیلی . کار سختی بود برام رها شدن ازین وضع امروز .
حال و هوام خیلی تغییر کرد و الان خوش و خرم نشسته ام رو مبل و مستند باشگاه رکسهام رو از ماهواره نگاه میکنم 🙂
البته یه قسمت زیادی ازین حال خوبم رو مدیون دوستی هستم که در تصویر هم هنرنمایی کردن و یار و یاور همیشگی من در این لحظات هستن 🙂
فردا روز شلوغیه، کله صبح ماشین رو باید ببرم کارواش ، سلمونی برم ، برم سلف غذا بگیرم و بعدش هم مستقیم سر کار و بعدش ؟ بله بالاخره ! بزنیم به جاده و دور شیم و دور شیم و دور شیم:)
برم نم نم بخوابم که برای فردا خیلی هیجان دارم !
پایان