نشد؟ پس از دوباره

ساعت ۹:۵۳ یازدهم بهمن ماه ۱۴۰۲

تمرکز لازم رو ندارم ، بی برنامه شدم و از خودم بدم میاد

زمان داره به سرعت می‌گذره و عملکردی که باید داشته باشم اصلا این چیزی نیست که الان در حال رخ دادنه

احساس می‌کنم زیادی خودم رو درگیر مسائل دیگران می‌کنم و فداکاری انجام می‌دم که اصلا نیاز نیست .

مسئولیت چیزهایی رو با خودم می‌دونم که واقعا ربطی به من نداره و خود طرف هم اونقدر دغدغه نداره براش.

شاید این ها هم واکنش های مقابله‌ای ذهنم برای فرار از مسئولیت های شخصی خودم باشه.

عوامل دیسترکت کننده رو باید برای مدتی حذف کنم .مثلا موبایل اندرویدمو فقط شب ها روشن کنم و افکارمو یادداشت کنم .

شاید از دوباره SSRI شروع کنم که مودم رو بالا نگه داره برای حداقل تا آزمون پره انترنی .

از نوشته هام فکر کنم متوجه شدید که چقدر از لحاظ روحی خسته و مستأصل هستم .

کاش همون هفته پیش یکسر می‌رفتم رودسر و آب و هوایی عوض می‌کردم .

دیروز صبح زود پا شدم صبحانه درست کردم و خوردم ( عکسی که گذاشتم) ، دوش گرفتم و شروع کردم درس خوندن و همه چی خوب و روی برنامه بود تا اینکه بحث بدهی به اوس علی و گوشی علی رضا و قلم لپتاپ مهدیه و … پیش اومد .

یهو من کلا از برنامه درس خوندن منحرف شدم و به خودم اومدم ساعت از یک بعد ظهر شده ۹ شب و الکی خودم رو درگیر اینا کردم :/

خیلی دیشب عصبانی و ناراحت بودم،خیلی!

اما دیشب دیشب بود و امروز یک فرصت جدیده.

از دوباره سعی و تلاش می‌کنم،

گوشی مو خاموش می‌کنم کسی حواس پرتی جدید برام به بار نیاره .

می‌بینید چقدر ذهن شلوغی دارم و پراکنده می‌نویسم؟ هوف

امیدوارم زودتر روی غلتک بیوفتم و اون رضایت درون برگرده به این خونه .

پایان

Written by

دیدگاهتان را بنویسید