
ساعت ۲۲:۱۴ جمعه چهارم آبان ماه ۱۴۰۳
این چند مدت که ننوشتم کلی اتفاق افتاد
از کشیک های رگباری داخلی بگیر تا واشینگ شدن تو مورنینگ و رکتوراژی و کولونوسکوپی کردن و ریدن امتحان و دعوا با رزیدنت .
از لحاظ روانی خستهام، ناراحتم و خشمگینم .
شاید نیاز باشه کمی بیشتر تلاش کنم ، حتی شده نیم ساعت روزی درس خواندن رو میون این همه بدبختی اضافه کنم به برنامه ام تا امتحانات بعدی رو خراب نکنم .
در کل احساس میکنم تو این جور شرایط که یه بگایی طولانی مدت رو قراره تجربه کنی بهتره کوتاه مدت به اتفاقات نگاه کنی ، مثلا تو ذهنت اینطور ست نکنی که تا سال آینده اینترن بدبخت هستم بعدش سربازی و … نه اینطور ببین که الان مثلا دو هفته روتیشن هماتو هستی .همین و بس ، اینکه آینده چی میخواد بشه و … رو بیخیال . چون اگر بخوای مدام به اینا فکر کنی دوار فروپاشی روانی میشی .
از اول زمستان برای طب سرپایی و جراحی برمیگردیم مشهد فعلا ترجیحم بر اینه به اونم فکر نکنم .
مهدیه نیاز داره بهش . ازین نظر خوشحالم.
تیکه گمشده پازل این روز هام فقط دو سه قدم اوله . دو سه قدم محکم بردارم و یکسری چیز های کوچیک رو به روزمرهام اضافه کنم فکر میکنم در کل احساس بهتری رو تجربه کنم .
حس میکنم یه گوسالهام میون کلی گوساله دیگه تو بیمارستان