ساعت ۱:۵۰ بامداد اول اسفند ماه ۱۴۰۱
از اطفال گذر کردیم ، امتحان غیر استاندارد مزخرفی بود .احساس کردم بهم توهین شده و تمام زحمات سه ماه مون به سخره گرفته شده.امیدوارم این حس بد همینطوری باقی نمونه.حقم این نبود خب .حداقل نه اینطوری …
بعدش به تهران پرواز گرفتیم و رفتیم قزوین و رودسر که مثلاً چند روزی استراحت کنیم و خوش بگذرونیم .چه سفری که نشد …
همهاش دعوا و بحث سر خوابیدن های زیاد خانوم و بی خیالیش.حالم جای اینکه بهتر شه خستگیم بیشتر شد …الآن؟ حالم خوب نیست .عصبانیم، خشمگینم ، ناراحتم …حس ناامیدی دارم .سردرگمم.چون کلی سگ دو زدم و تو همه زمینه ها ریدم 🙂 حتی حوصله ندارم بشینم ببینم اشکال کارم چی بوده.بعضی روزا تو خوبی و اوضاع نه! الان از همون موقع هاست.
پس کی حال دل ما هم خوب میشه؟ پس کی؟
دلم برای زندگی کم دغدغه تنگشده،شدیدا منتظر شش ماه مرخصی پره انترنی هستم.
پایان .