از بهمن تا اردیبهشت ، شاید چند سال

ساعت ۱۸:۰۸ ششم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳

روی مبل نشستم و خیره شدم به تلویزیون خاموش و صفحه سیاهش که از توش خودم رو خیلی ناشفاف می‌بینم .

دقیقا مثل حسی که این روز ها نسبت به خودم دارم .

با خودم قرار گذاشته بودم تو سال جدید بیشتر به اینجا برسم و چهار تا مطلب درست حسابی اینجا بزارم ولی چی‌ شد که نشد ؟

از لحاظ احساسی خیلی پر بودم و حوصله نوشتن نداشتم . خب تو این چند ماه چه گذشت بر ما ؟

مامان بزرگ عمل قلب باز کرد ، ماه عسل رفتیم استانبول ، محمدعلی عزیزم از اراک اومد پیشمون ، بالاخره نوبت وام ازدواج‌مون شد و در نهایت انترنی مون رو با گوش و حلق و بینی شروع کردیم و خداروشکر شروع خوبی بود و الان هم شاد و شنگول بخش بهداشت و کلاس های مزخرفشو می‌گذرونیم .

این تغییر فضا از مشهد به قزوین برامون تا اینجا خوب بوده . نیاز داشتیم به این تغییر فضا.

حس می‌کنم جون دوباره گرفتیم هر دو . اگر بگم بعد یه سال سیاه از دوباره متولد شدیم دروغ نگفتم .

پر از انرژی هستم و فکر های بزرگی برای آینده دارم .

شاید ازشون بیشتر اینجا گفتم 🙂

قولی که فعلا میتونم بدم اینه که بیشتر به اینجا برسم

پایان

Written by

دیدگاهتان را بنویسید